مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
قـلب تو در این گـوشۀ دلگـیر گرفته دیگر نفـست را غـل و زنجیر گرفته اصلاً غـم عـالم ز تو تـأثـیـر گـرفـته این حصر، جوانی ز تو ای پیر گرفته در کنج سیه چال، یکی، روز و شبت بود یا حـیـدر و یا فـاطـمه دائـم به لـبت بود شد گوشۀ زندان تو محـراب عبادات نه هم سخـنی داشـتهایّ و نه ملاقـات وقت سحر و وقت دعا وقت مناجات کردی طلبِ مرگِ خود ای قبلۀ حاجات از زهر جفا یوسف زهرا تنِ تو سوخت کنعان به امید تو و برگـشتن تو سوخت ای کاش که میشد که ببینی پسرت را تسکین بدهی بلکه تو زخم جگرت را با ضـربۀ شـلّاق شکـسـتـند پـرت را زنجـیـر هم آزرده تنِ مخـتصرت را دل سوخت به احـوال تو ای سید مظلوم مظلـومـیـتـت بود ز چـشـمان تو معـلوم بر تخته روان با دل غمگین شدهای تو مشمول دعای شب و آمین شدهای تو زیر غل و زنجیر چه سنگین شدهای تو بعد از دو سه روز آه؛ که تدفین شدهای تو هرکس که تو را دید روی لب سخنی داشت میگفت چه خوب است که جسمش کفنی داشت یک بارِ دگر مجـلـس ما کـربـبلا شد حـرف غـم پـیـراهـن شـاه شـهـدا شد ای وای سرِ حضرت ارباب جـدا شد زنـدان بـلا خـتـم بـه گـودال بـلا شـد خوب است نشد بعد شهادت سرِ تو قطع انـگـشت نشد از پی انگـشـتـر تـو قـطع |